در سرمای بیست درجه زیر صفر جنگیدن خدایی کار شاقی بود خصوصا اینکه منطقه کوهستانی هم باشه و دشمن هم روی ارتفاعات بر ما تسلط داشته باشه. اما جوانهای این سرزمین نشان دادن که مرد میدان سختیها هستند. سخترین ماموریت تو این عملیات کار بچههای تخریب و اطلاعات عملیات بود چون برای شناسایی باید ساعتها راه میرفتی تا به نزدیکی مواضع دشمن میرسیدی. سرمای شدید و لباسهایی که در تماس با زمین و برف، گلی و خیس شده بود واقعا کلافه کننده بود و سختتر. کار تخریبچی این گروه بود که باید آستینها رو بالا بزنه و با دستهایی که از سرما کرخت شده برفها رو جابجا کنه و آرایش میدون مین و موانع دشمن رو شناسایی کنه. نمیشه زیاد توضیح داد اما خدایی خیلی سخت بود اون هم برای جوانهای هیجده، نوزده ساله. تصورش هم شبیه افسانه است. اما به قول شهید ضیایی که در این عملیات شهید شد چون همه این سختیها در محضر خداست و امام عصر بر آن نظر دارد از عسل شیرین تر است. مهدی ضیایی از تخریبچیهای عارف گردان تخریب لشکر 10 بود. هم اهل رزم بود و هم مرد عبادت و مناجات. او خیلی اهل سجده بود و هر وقت هم از سجده بلند میشد چشمهاش از شدت گریه سرخ بود. این شکل بندگی مهدی اون رو در کار آبدیده کرد بود و مهدی شده بود یک پای کارهای شناسایی.
نفر اول از سمت چپ شهید مهدی ضیایی مهدی در کربلای 5 جزو غواصان خط شکن بود و اون شب هم به سختی مجروح شد به طوری که ما گفتیم بعید است به اورژانس پشت خط برسه موج انفجار، داخل آب همه وجودش رو گرفته بود. او عقب رفت اما زود برگشت و خودش رو مهیا برای شناسایی عملیات کربلای 8 کرد. ماموریتهای شناسایی قبل از عملیات قسمتی هم برای مهدی بود تا اینکه در عملیات بیت المقدس 2 هم کار ساز شد و هم کار خودش ساخته شد. همه شبهای عملیاتی که در اون شرکت کرد برایش شب وصل بود اما اون شب آخر سیمش هم وصل شد و حکایت اون شب رو این گونه نوشته: ساعت 15/10 شب است و لحظات حساس و پرشوری را پشت سر می گذارم، صدای خواندن دعای کمیل از رادیو به گوش می رسد. آخر امشب شب جمعه است. چند دقیقه پیش که بیرون سنگر بودم هوا بهتر از شب های دیگر بود. هوا ابری بود اما باران و برف نمی آمد و بسیار تاریک،صدای خمپاره ها هر از چند گاهی سکوت را برهم می زد و نور انفجارات که درفاصله نه چندان دور منفجر می شد چند لحظه ای کوتاه فضا را روشن می کرد. هنوز آتش زیاد نشده و تبادل آتش سبک است.امشب برایم شب بزرگی است، گویی گیج شده ام گاهی قرآن می خوانم،گاهی بچه ها را دعا می کنم. گاهی صلوات می فرستم و گاهی هم دعا می خوانم. آخر امشب شب عملیات است و بچه ها همه برای عملیات سرازیر شده اند. راستی خدا! امشب که شب عشق بازی است امشب که شب دیدار است، چه کسانی را به حضور می پذیری؟ کدام یک از دوستانم را می خواهی از بین مان ببری؟ ای کاش دل بی طاقتم صبر می کرد و این سوال را نمی کرد. اما ای خدا.. آیا من را هم می بری؟ آیا بعد از چند سال آشنایی با تو دوری از تو ؟! بعد از چند سال گدایی کردن و سعی کردن ، امشب شب دیدار ما هم می رسد یا نه؟ آیا امشب من را هم می بری یا نه؟ به خدا ای خدا.. به خودت قسم، که خسته دلم ،سوخته دلم، دیگر برایم سخت شده است ،هر روز در آتش فراق یک یک یاران سوختن سخت است.ای خدا چه بگویم با تو و از این حرف ها کدام را بر زبان بیاورم که هرچه بگویم هم تو می دانی و هم من.. منتهی هر چند وقت یک بار که دلم خیلی می گیرد مجبور می شوم درد دلم را در روی کاغذ با تو در میان بگذارم زیرا کسی ندارم که با او این سخنان را بگویم. مهدی زیر این کاغذ نوشته بود 24 دیماه 66 ساعت یازده شب.
شهید مهدی ضیایی مهدی با خدایی حرف زده که از رگ گردن بهش نزدیک تر بود . بقول بچه های جبهه خدا خیلی حرف گوش کنه. میگی نه؟ سندش این که حرف مهدی رو گوش کرد و صبح عملیات بیت المقدس 2 و در روز جمعه 25 دیماه 66 مهدی از روی ارتفاعات قمیش در سلیمانیه عراق با تنی غرق خون به دیدار محبو بش رفت و از خود سندی به جای گذاشت که حق بودن این کلام امام (ره) را تائید میکند که گفت: اینها ره صد ساله را یک شبه طی کردند.
[ چهارشنبه 92/10/25 ] [ 1:15 عصر ] [ دوستدار علمدار ]